به گزارش مشرق، عامل قتل لنگ لنگان و با عصایی دردست از بازداشتگاه به دادسرای جنایی منتقل شده بود تا ازسوی بازپرس تحت بازجویی قرار گیرد. جمشید، 30 سال قبل زن نگونبخت را درجریان سرقت ازخانهای درمحله عبدل آباد تهران به قتل رسانده و گریخته بود. اما پس از سالها زندگی پردلهره سرانجام با پلیس تماس گرفت و برای رهایی ازعذاب وجدان خودش را معرفی کرد.
مرد میانسال جزئیات جنایت 30 سال قبل را تشریح کرد.
چرا پیرزن را کشتی؟
نمیخواستم او را بکشم، من برای سرقت وارد آن خانه شده بودم که ناخواسته این اتفاق افتاد.
از کجا میدانستی که پیرزن داخل خانهاش پول دارد؟
در نوجوانی پسرشیطانی بودم و مدام از مدرسه فرار میکردم. آن روز هم از مدرسه فرار کردم و به خانه خواهرم رفتم. داخل کوچه موتورسواری را دیدم که به پیرزن همسایه بستهای داد.
من آن موقع با پدرم هم اختلاف پیدا کرده بودم و با خواهرم درد دل میکردم. در میان این درد دلها صحبت به پیرزن همسایه کشید که خواهرم گفت بلقیس خانم، زن پولداری است و 350 هزار تومان پول درخانهاش دارد. خواهرم مرا تشویق به سرقت پولها کرد و گفت اگر بتوانی 350 هزار تومان را بهدست بیاوری، برای همیشه از بدبختی و فلاکت نجات پیدا خواهی کرد! آن زمان 350 هزار تومان پول زیادی بود و واقعاً زندگی من را از اینرو به آن رو میکرد. برای همین تصمیم گرفتم وارد خانه پیرزن شوم و پولهایش را سرقت کنم.
آن روز چه اتفاقی افتاد؟
پیرزن علف چینی بهدست داشت و برای بزهایش دستهای علف از انباری که در کنار خانهشان بود برداشت و به داخل خانه رفت. من هم پشت سر او وارد شدم. پیرزن با دیدن من ترسید و با علف چین به طرفم حمله کرد. همان موقع باهم درگیر شدیم و علف چین را از دستاش گرفتم و چندین ضربه به او زدم که روی زمین افتاد و من وارد خانه شدم. همه جا را زیر و رو کردم، اما یک ریال هم داخل خانه نبود. چارهای نبود جز اینکه دست خالی به خانه خواهرم برگشتم و برای او ماجرا را تعریف کردم. اما خواهرم باور نکرد پولی داخل خانه نیست و کینه مرا به دل گرفت و مدام مرا تهدید میکرد.
چه زمانی متوجه شدی که پیرزن فوت کرده؟
دو یا سه روز بعد بود که خواهرم خبر را به من داد و چند ماه بعد هم خودشان از آن محل اسباب کشی کردند و رفتند.
خواهرت چطور تو را تهدید میکرد؟
دائم ازمن باج میگرفت و انگار برده بدون جیره ومواجباش بودم. تهدیدهای خواهرم در حدی بود که 14 سال پیش زمانی که پدرم فوت کرد دستنوشته دادم که هیچ حقی نسبت به ارث و میراث پدری ندارم و همه آن را به خواهرم بخشیدم. اما او بازهم دست بردار نبود و درنهایت تصمیم گرفتم برای همیشه از این تهدیدها خودم را نجات دهم.
با این حساب به خاطر تهدیدهای خواهرت خودت را معرفی کردی؟
دلیل اصلیاش این نبود، خسته شده بودم اما نه از تهدیدهای خواهرم بلکه از کابوسهای شبانه. مدام خواب پیرزن را میدیدم که با علف چین بالای سرم ایستاده و از من میپرسد که چرا او را کشتم.
او هروقت بهخوابم میآید فریاد میزند: «تو مرا کشته ای.» باورکنید هیچ کاری در زندگی نمیتوانستم انجام دهم کارهایم پیش نمیرفت. دست به هر کاری میزدم، برایم خسارت آور بود. شاید باورتان نشود مغازه سوپرمارکت زدم و به خاطر بدهی 250 هزار تومانی افتادم زندان و این زندان رفتنم به خاطر بدهی ادامه داشت. بچههایم تحصیلکرده هستند اما نمیتوانند کار پیدا کنند و من تصور میکنم همه اینها به خاطرخون به ناحق ریخته آن زن است.
بعد از آن هرگز به آن محل برنگشتی؟
برگشتم اما سالها بعد، ولی از آن خانه دیگر چیزی نمانده و خانه جدید ساختهاند.
چند فرزند داری؟
دو پسردارم که سرنوشت آنها را هم تباه کردهام. اما امیدوارم خدا و خانواده مقتول مرا ببخشند.